شب میتپد پروای چه داری مرا در شب بازوانت سفر ده انگشتان شبانهات را میفشارم تو مثل ماه برکهای و من غریق مست شب هستم و دلم را که مرور میکنم تمام آن از آن توست فقط نقطه ای از آن خودم روی آن نقطه هم میخ میکوبم و قاب عکس تو را می آویزم و شب را به شعرهایم می بافم شعرهایم را به پنجره پنجره را به نگاهم گرم نمی شوم جز به خیال آغوش تو و یادت شب ها به جانم می افتد و تا سحر جانم را به لبم می رساند تا جان در تنم هست یادت هست یادت هست دوستت داشتهام دوستت دارم دوستت خواهم داشت برای زاده شدن تنها جسم کافی نیست این کلام نیز لازم است و هر لحظه بهانه ی تو را می گیرم هر ثانیه با نبودنت درگیرم حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی من یک طرفه برای تو می میره من اگه یه بار دیگه زندگی کنم زودتر پیدات میکنم تا طولانی تر دوستت داشته باشم و از خلوتِ این شبها بگیر تا ازدحامِ روزها یک بند سرم در خیالِ توست شبت بخیر ای عزیز قلب دور از دسترس من ای که جای خالی دستهایت میانِ موهایم هرشب احساس می شوند
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|